کلبه گذران زندگی

زندگی یعنی: بخند هرچند که غمگینی، ببخش هرچند که مسکینی، فراموش کن هرچند که دلگیری، اینگونه بودن زیباست، هرچند که آسان نیست...

کلبه گذران زندگی

زندگی یعنی: بخند هرچند که غمگینی، ببخش هرچند که مسکینی، فراموش کن هرچند که دلگیری، اینگونه بودن زیباست، هرچند که آسان نیست...

گنجشک و دریاچه




دریاچه ای که در شب درخشان میشود+ عکس












دریاچه گیپس لندسکی استرالیا از جمله پدیده های نادر در جهان به شمار می رود که دچار پدیده شب تابی است.

به گزارش روزگار نو، دریاچه گیپس لندسکی استرالیا گاهی به یک منظره فوق العاده تبدیل شود. واکنش های شیمیایی از زندگی موجودات زنده ساکن این دریاچه دلیل شب تابی است.


گفته می‌شود در بعضی از نقاط خلیج فارس نیز به دلیل وجود نوعی جلبک ، پدیده شب تابی دیده می‌شود.


___________________________________________________________________________


گنجشک


بازم خدا اینجا چه میکنه............
روزها گذشت و  با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."

گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم. کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود."

ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
تبسم...تبسم...تبسم...تبسم

___________________________________________________________________________


به امید آنکه روزی به ذات خداوند پی ببریم....

 توسط عقل و فهم خودمون نه توسط چیز دیگه...

ذات خداوند...


امروز خیلی مضخرف بود...
صبح ک بزور ساعت 7 از خواب بلند میشی و وقتی چشمات هنوز تو خوابن میری موهاتو اتو بزنی. وقتی داری اتو میزنی هی بابات بهت بپرونه ک خاک تو سرت با این موها و این کارات...
به سختی کتاباتو پیدا میکنی و میندازی تو کیف و درحالی که دیرت شده بدوبدو با آژانس بری مدرسه و بعد از صف گرفتن خسته کننده بری سر کلاس...

نیم ساعت فقط دوستان باهات روبوسی کنن و صورتت کلا بشه تف...
معلم ک خونه پاش سرپاشه و نمیاد و ما باید حتما باید بریم سرکلاسی ک معلم نداره...

بعداز یه فوتبال کسل کننده ای ک توپ رفت خونه همسایه بری سر کلاس معلم زبان و چیز شعر بگه و درس نده و به چیز شعر دوستان گوش بدی...

زنگ سوم هم ک فرار میکنی و نمیری کلاس تو خیابونای شهر چرخ بزنیو یکی رو ببینی و هی افسوس بخوری
...
بعد هم یکی از بچه هارو ببینی وبگه زنگ آخر هم تعطیل شد و بدوبدو بری کیفتو تو مدرسه برداری و با یکی از بچه ها بری خرید...

با دوستان میریم خرید و یه دست بند واسه رفیقمون انتخاب میکنیم که بره بده به دوست دخترش...
بعدشم بیای خونه و با خستگی بشینی پشت نت...

به این میگن یه روز مضخرف واسه من اما یه روز خوب واسه خدا...

__________________________________________________________________________


زندگی مثل یه صفحه شطرنجه ک وقتی کیش میشی میفتی تو یه باطلاق سخت... تو این بازی برای فرار از کیش و برنده شدن و فراراز باطلاق ها باید یه چیزیتو فدا کنی. مث وزیر و بیشتر مهره هات...

همیشه خداوند یه چیزو میگیره و یه چیز بهتر رو بهت میده... خدایی که هیچکس از ذاتش خبر نداره...

خداوند کیست؟(چیست؟)
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.

سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.

اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.

کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.

نجات دهندگان می گفتند:

"خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"

__________________________________________________________________________

به امید آنکه روزای مضخرفی نداشته باشیم و به اصل خداوند توجه کنیم نه خداوندی که برامون توصیف میکنند. خداوندی که خودمون بهش پی میبریم....